مدال افتخار امام حسین(ع) به یاران خود آخرین سخنان امام بر بالین شهدای کربلا / حسین بن على علیهما السلام در آخرین ساعتهاى زندگى یارانش هنگام وداع با آنها و یا موقعى که در قتلگاه در کنار جسد خون آلود و نیمه جانشان حاضر مى گردید با جملاتى دلنشین و عکس العملى مهرآمیز به دلجویى و تسلى خاطر آنان مى پرداخت. هریک از این جملات و عکس العملهاى فرزند فاطمه در آن شرایط حساس در دل اصحاب از نظر روحی و روانى آنان را تقویت مى نمود که تصور رسیدن به چنین وعدههایی توسط فرزند پیامبر مدال افتخار جانبازی در کربلا است و در لابلاى اوراق تاریخ، تا دامنه قیامت مى درخشد و بر دل پیروان راه و رسمشان روشنایى مى بخشد *خدا تو را رحمت کند(رَحِمَکَ اللّهُ یا مُسْلِمُ! (فَمِنْهُمْ مَنْ قَضى نَحْبَهُ وَمِنْهُمْ مَنْ یَنْتَظِرَُما بَدَّلُوا تَبْدِیلاً )
آنگاه که مسلم بن عوسجهبا تن خون آلود به روى خاک افتاد و هنوز رمقى در وى بود، حسین بن على علیهما السلام به همراه حبیب بن مظاهر به بالین او آمد و در کنارش نشست و چنین گفت : (رحِمَکَاللّهُ یا مُسْلِمُ؛ خدا تو را رحمت کند اى مسلم ). سپس این آیه را خواند:(بعضى از آنها به پیمان خود عمل نموده و بعضى دیگر به انتظار نشسته اند و تغییر و تبدیلى در پیمانشان نداده اند). *خداوند تو را از نمازگزاران قرار دهد (... ذَکَرْتَ الصَّلوةَ جَعَلَکَاللّهُ مِنَ الْمُصَلِّینَ الذّاکِرینَ نَعَمْ هذا اَوَّلُ وَقْتِها سَلُوهُمْ اَنْ یَکُفُّوا عَنّا حَتّى نُصَلِّى .... تَقَدَّمْ فَاِنّا لاحِقُونَ بِکَ عَنْساعَةٍ). عمروبن کعب معروف به ابوثمامه صائدى یکى از یاران حسین بن على علیهما السلام چون متوجه گردید که اول ظهر است ، به آن حضرت عرضه داشت : جانم به فدایت ! گرچه این مردم به حملات پى در پى خود ادامه مى دهند ولى به خدا سوگند! تا مرا نکشته اند نمى توانند به تو دست بیابند من دوست دارم آنگاه به لقاى پروردگار نایل گردم که این یک نماز دیگر را نیز به امامت تو به جاى آورده باشم . امام علیه السلام در پاسخ وى فرمود:(ذَکَرْتَ الصَّلوةَ...؛) نماز رابه یاد ما انداختى خدا تو را از نمازگزارانى که به یاد خدا هستند قرار بدهد، ابوثمامه همانگونه که تصمیم گرفته بود پس از اداى فریضه ظهر پیش از همه یاران آن حضرت به جلو آمد و عرضه داشت :(یا اَبا عَبْدِاللّه جُعِلْتُ فِداکَ قَدْ هَمَمْتُ اَن اءَلْحَقَ بِاءَصْحابِکَ وَکَرِهْتُ اءَنْ اَتَخَلَّفَ فَاءَراکَ وَحیداً فى اَهْلِکَ قَتِیلاً؛) جانم به قربانت ! من تصمیم گرفته ام که هرچه زودتر به یاران شهید تو بپیوندم و خوش ندارم که خودم را کنار بکشم و ببینیم که تو در میان اهل و عیالت تنها مانده و کشته مى شوى ). امام علیه السلام در پاسخ وى فرمود:(تَقَدَّمْ فَاِنّا لاحِقُونَ بِکَ عَنْ ساعَةٍ؛) به سوى دشمن بتاز ما نیز بزودى به تو لاحق خواهیم شد). *در بهشت پیش روی من هستی (... نَعَمْ اَنْتَ اَمامِى فِى الْجَنَّةِ). هنگامی که آن حضرتبه نماز ایستاد، چندتن از یاران آن حضرت از جمله سعید بن عبداللّه و عمروبن قرظه کعبى در پیش روى امام ایستادند و سینه خود را سپر کردند و پس از تمام شدن نماز در اثر تیرهایى که به بدنشان رسیده بود به شهادت رسیدند. سعید بن عبداللّه پس از نماز که با بدن خون آلود و ضعف شدید به روى خاک افتاده بود چشمهایش را باز کرد و به قیافه امام تماشا نمود و به آن حضرت عرضه داشت :(اَوْفَیْتُ یَابْنَ رَسُولِاللّه ؟؛) فرزند رسول خدا آیا من وظیفه خود را در مقابل تو انجام دادم ؟). امام علیه السلام در پاسخ وى فرمود:(نَعَمْ اَنْتَ اَمامِى فِى الْجَنَّة ؛) آرى ، (تو وظیفه اسلامى و انسانى خود را به خوبى انجام دادى و) تو پیشاپیش من در بهشت برین هستى ). *گفتار امام بر بالین حبیببن مظاهر (... عِنْدَاللّه اَحْتَسِبُ نَفْسِى وَحُماةَ اَصْحابِى ) حبیب با اینکه پیر بود ولى در نبردی نابرابرگروهى از دشمنانرا به هلاکت رسانید و در نهایت به شهادت رسید و دشمن سر از تنش جدا نمود. کشته شدن این مهمان پیر براى حسین بن على علیهما السلام گران بود و چون در کنار پیکر بى سر و قطعه قطعه او قرار گرفت ، این جمله را فرمود:(عِنْدَاللّه اَحْتَسِبُ نَفْسِى وَحُماةَ اَصْحابِى ؛) بذل جانم و کشته شدن یاران و اصحابم را به حساب خداوند گذاشتهام ). *خدا تو را اهل بهشت قرار دهد (اَللّهُمَّ سَدِّدْ رَمیتَهُ وَاجْعَلْ ثَوابَهُ الْجَنَّةَ). ابوشعساء کندى یکى از تیراندازان معروف کوفه و از لشکریان عمربن سعد بود که پس از سخنرانى امام علیه السلام و نبودن جواب مثبت به پیشنهادهاى آن حضرت قبل از حُر خود را به خیمه هاى امام رسانیده و جزو فداکاران آن حضرت گردید. ابوشعساء اول سواره به میدان رفت و پس از آن که اسبش پى گردید به سوى خیمه ها بازگشت و در مقابل خیمه ها زانو بر زمین گذاشت و یکصد تیر که به همراه داشت همه را به سوى لشکر کوفه انداخت . امام علیه السلام چون توبه و شهادت او را دید، چنین دعا کرد:(اَللّهُمَّ سَدِّدْ رَمیتَهُ وَاجْعَلْ ثوابهُ الْجَنَّةَ؛) خدایا! او را در تیراندازى محکم و قوى بگردان و اجر و مزدش را بهشت برین قرار بده ). *در دنیا و آخرت آزادهای (... نَعَمْ یَتُوبُ اللّهُ عَلَیْکَ وَیَغْفِرُلَکَ قَتَلَةٌ مِثْلُ قَتَلةِ النَّبِیّینَ وَآلِ النَّبِیّینَ ... اَنْتَ الحُرُّ کَما سَمَّتکَ اُمُّکَ وَاَنْتَ الحُرُّفى الدُّنْیا وَالاخِرَة ). حضرت در بالاى سر حرّ نشست و در حالى که خاک و خون از سرو صورتش پاک مى کرد، چنین فرمود:(اَنْتَ الحُرُّ کَما سَمَّتکَ اُمُّکَ وَاَنْتَ الحُرُّفى الدُّنْیا وَالاخِرَة ؛) تو حر و آزاد مردى ، همان گونه که مادرت تو را حُر نامیده است . و تو آزاد مردى در این جهان فانى و در آن جهان پایدار و ابدى ). *خدا بر قاتلان تو لعنت کند (وَاَنَا اَلْقاهُمْ عَلى اِثْرِکَ ... لا یَبْعُدَنَّکَ اللّه یا زُهَیْرُ وَلَعَنَ قاتِلیکَ لَعْنَ الذَّینَ مُسِخُوا قِرَدَةً وَخَنازیرَ) زهیر بن قین پس از حمله و جنگ شدید، به خیمه ها و به حضور امام برگشت و در حالى که دستش را روى شانه امام گذاشته بود و براى دومین بار استیذان مى کرد، و مضمون این دو بیت را انشاد نمود: (جانم به فداى تو که هدایت یافت و هدایت گردید، امروز روزى است که جد تو پیامبر را ملاقات مى کنم . و حسن و على مرتضى را و جعفرطیار، آن جوانمرد سلاح به تن را ملاقات مى کنم و اسداللّه و حمزه ، آن شهید زنده را ملاقات مى کنم ). امام علیه السلام در پاسخ وى فرمود:(وَاَنَا اَلْقاهُمْ عَلى اِثْرِکَ؛) من نیز در پشت سر تو با آنان ملاقات خواهم نمود). و پس از آنکه زهیر به شهادت رسید و در زمین کربلا افتاد آن حضرت در بالینش حاضر گردید و با این جملات از وى تقدیر نمود:(لا یَبْعُدَنَّکَ اللّه یا زُهَیْرُ...؛) زهیر! خدا تو را از رحمتش دور نگرداند و بر قاتلان و کشندگان تو لعنت کند، همانگونه که در دورانهاى گذشته افرادى را لعنت نمود و مسخ گردیدند و به صورت میمون و خوک درآمدند) *خداوند شما را جزای خیر دهد (اَى ابنى اَخوى ما یَبْکیکما؟ فَواللّه انّى لاَرْجُو اَنْ تَکونا بعد ساعَةٍ قریرَالعَیْن ... جزاکُمَااللّهُ یا ابنى اَخوى عَنْ وُجدکُما مِنْ ذلکَ وَمواساتِکُما اِیّاى احْسَنَ جزاء المتّقین ... وَعَلیْکُمَاالسَّلامُ وَرحْمَةُاللّه وَبَرَکاتُهُ). سیف بن حارث و مالک بن عبد عموزاده بودند و در روز عاشورا چون کثرت لشکر دشمن و قلّت یاران امام حسین علیه السلام را مشاهده نمودند در حالى که گریه مى کردند و اشک مى ریختند به خدمت آن حضرت رسیدند. چون حسین بن على علیهما السلام گریه آنها را دید فرمود:(اَى ابنى اَخوى ما یَبْکیکما؟...؛) اى فرزندان برادرانم ! سبب گریه شما چیست ؟ به خدا سوگند! من امیدوارم که پس از ساعتى چشم شما روشن (و با ورود به بهشت برین ) خوشحال و مسرور باشید). آن دو جوان عرضه داشتند:(جَعلنااللّه فداک لا واللّه ماعلى اءنفسنا نبکى ولکن نبکى علیک نراک قَدْ اُحیط بک وَلا نقدرُ عَلى اَنْ نَمنعکَ باءکثرِ مِن اَنْفُسِنا؛) یابن رسول اللّه ! جان ما به قربانت ! به خدا سوگند! گریه و ناراحتى ما نه براى خود ماست بلکه به جهت شماست زیرا مى بینیم دشمن شما را احاطه نموده است و براى دفاع از شما خدمت شایسته و عمل قابل ملاحظه اى از ما ساخته نیست مگر همین خدمت کوچک و ناقابل و فدا شدن در حضور شما). امام علیه السلام در مقابل این وظیفه شناسى و این احساس مسؤ ولیّت و این ایثار و خدمت فرمود:(جزاکُمَااللّهُ یا ابنى اَخوى عَنْ وُجدکُما...؛) خداوند در مقابل این درک و احساس شما و این یارى و مواسات شما که درباره من انجام مى دهید بهترین پاداش متقیان را بر شما عنایت کند). *به سوی آنچه بهتر از دنیاست حرکت کن (رَحِمَکَ اللّه اِنَّهُمْ قَدِ اسْتَوْجَبُوا الْعَذابَ حِینَ رَدُّوا عَلَیْکَ ما دعَوْتَهُمْ اِلَیْهِ مِنَ الحَقِّ وَنَهَضُوا اِلَیْکَ لِیَسْتَبِیحُوکَ وَاَصْحابَکَ فَکَیْفَ بِهِمُ اْلا نَ وَقَدْ قَتَلُوا اِخْوانکَ الصّالِحینَ. ... رُحْ اِلى خَیْرٍ مِنَ الدُّنْیا وَما فیها وَالى مُلْکٍ لا یَبْلى ... آمینَ آمینَ). حنظله شبامی ابتدا به سوی دشمنان رو کرد و آنان را نصیحت نمود و به من دعوت نمود و سپس به سوی سیدالشهدا آمد. حسین بن على علیهما السلام در تشویق و تقدیر وى چنین فرمود:(رَحِمَکَ اللّه اِنَّهُمْ...؛) خدا رحمتت کند، این مردم آنگاه که به سوى حقشان دعوت نمودى و پاسخ مثبت ندادند و به قتل تو و یارانت آماده گردیدند، مستوجب عذاب بودند و اما حالا که خون برادران صالح تو را ریختند، دیگر گرفتار عذاب و خشم پروردگار گردیدند). حنظله عرضه داشت :(صَدَقْتَ جُعِلْتُ فِداکَ؛) جانم به قربانت ! که گفتارت صدق محض است ). سپس به عنوان استیذان گفت :(اَفَلا نَرُوحُ اِلى رَبِّنا وَنَلْحَقُ بِاخْوانِنا؟؛) آیا به سوى پروردگار خود نمى رویم و به برادرانمان که در بهشت برین قرار گرفته اند لاحق نمى گردیم ). امام علیه السلام در پاسخ وى فرمود:(رُحْ اِلى خَیْرٍ مِنَ الدُّنْیا وَما فیها وَالى مُلْکٍ لا یَبْلى ؛) برو به سوى آنچه بهتر از دنیا و از آنچه در آن است و برو به سوى ملک و آقایى که همیشگى است ). حنظله با این جمله با آن حضرت خداحافظى نمود:(اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللّه صَلَّى اللّه عَلَیْکَ وَعَلى اءَهْلِ بَیْتِکَ وَعَرَّفَ بَیْنَنا وَبَیْنَکَ فى جَنّتِهِ) امام هم فرمود: آمین ! آمین ! *وفای جون و دعای امام حسین (ع) (یا جُونُ اَنْتَ فى اِذْنٍ مِنِّى فَاِنَّما تَبَعْتَنا طَلَباً لِلْعافیةفَلا تَبْتَلِ بِطَرِیقَنِنا ... اَللّهُمَّ بَیِّضْ وَجْهَهُ وَطَیِّبْ رِیحَهُ وَاحْشُرهُ مَعَ الا بْرارِ وَعَرِّفْ بَیْنَهُ وَبَیْنَ مُحَمَّدٍ وَآلِ مَحَمَّدٍ) جون علامی سیه چرده بود هنگامی که جنگ شدت یافت به خدمت امام آمده و اجازه جنگ خواست . امام در پاسخ وى فرمود:(یا جُوْنُ اَنْتَ فى اِذْنٍ مِنِّى ... ؛) جون ! من بیعت را از تو برداشتم و آزاد گذاشتم ؛ زیرا تو به امید عافیت و آسایش تا اینجا به همراه ما آمده اى و در راه ما خود را به ناراحتى و مصیبت مبتلا نگردان ). (جَوْن ) خود را روى قدمهاى حسین بن على علیهما السلام انداخت و در حالى که پاهاى آن حضرت را مى بوسید چنین گفت : یابن رسول اللّه ! آیا سزاوار است که من در رفاه و راحتى کاسه لیس شما باشم و در شدت و ناراحتى و در مقابل دشمن ، دست از شما بردارم ؟ آرى بدن من بدبو و خاندان من ناشناخته و رنگ من سیاه است با بهشت برین بر من منّت بگذار تا بدنم خوشبو و رنگم سفید و حسب من به عزّت و شرف نایل گردد، نه به خدا سوگند! من هرگز از شما جدا نخواهم شد تا خون سیاه من با خون شما آمیخته گردد) امام علیه السلام چون وفا و صمیمیت و اصرار جون را مشاهده نمود، به وى اجازه داد تا به سوى میدان حرکت کند و چون از پاى درآمد و در زمین کربلا قرار گرفت ، امام علیه السلام خود را به بالین وى رسانید و در کنارش نشست و با این جملات او را دعا نمود. (اَللّهُمَّ بَیِّضْ وَجْهَهُ...؛) خدایا رویش را سفید و بدنش را خوشبو و با ابرار و نیکان محشورش بگردان و در میان او با محمد و خاندانش معارفه و آشنایى بیشتر قرار بده ). *شاید مادرت راضی نباشد (هذا غُلامٌ قُتِلَ اَبُوهُ فِى الْحَمْلَةِ الاُولى وَلَعَلَّ اُمَّهُ تکْرَهُ ذلِکَ) پس از کشته شدن جناده انصارى فرزند یازده ساله اش عمر که به همراه پدر و مادرش به سرزمین کربلا وارد شده بود، به حضور امام رسید و اجازه نبرد با دشمن خواست ، حسین بن على علیهما السلام درباره وى چنین فرمود:(هذا غُلامٌ قُتِلَ اَبُوهُ...؛) این نواجوان که پدرش در حمله اول کشته شده است ، شاید بدون اطلاع مادرش تصمیم به نبرد گرفته است و مادرش به کشته شدن وى راضى نباشد). عمر، این نوجوان جانباز چون گفتار امام علیه السلام را شنید، عرضه داشت :(اِنَّ اُمّى اَمَرَتْنى ؛) نه ، به خدا مادرم به من دستور داده است جانم را فداى تو و خونم را نثار راهت کنم ).